پیش از تو آب، معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زهره ی دریا شدن نداشت
...
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتّی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت
گم بود در عمیق زمین، شانه ی بهار
بی تو ولی زمینه ی پیدا شدن نداشت
دل ها اگرچه صاف ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت